1 . رساندن (به‌دست کسی) 2 . فوت کردن
[فعل]

to pass on

/pæs ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: passed on] [گذشته: passed on] [گذشته کامل: passed on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رساندن (به‌دست کسی) دادن (به کسی)، منتقل کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خبر دادن
مترادف و متضاد give
  • 1.Pass the book on to me when you've finished with it.
    1. کتاب را وقتی تمام کردی به من بده.
  • 2.Will you pass on a message to Michael for me?
    2. می‌توانی از طرف من پیغامی به "مایکل" برسانی؟

2 فوت کردن از دنیا رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جان دادن هلاک شدن
مترادف و متضاد pass away
  • 1.His mother passed on last year.
    1. مادرش سال گذشته فوت کرد.
  • 2.It's important to remember friends and family who have passed on.
    2. به یاد داشتن دوستان و فامیل‌هایی که فوت کرده‌اند، مهم است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان