خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رساندن (بهدست کسی)
2 . فوت کردن
[فعل]
to pass on
/pæs ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: passed on]
[گذشته: passed on]
[گذشته کامل: passed on]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رساندن (بهدست کسی)
دادن (به کسی)، منتقل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خبر دادن
مترادف و متضاد
give
1.Pass the book on to me when you've finished with it.
1. کتاب را وقتی تمام کردی به من بده.
2.Will you pass on a message to Michael for me?
2. میتوانی از طرف من پیغامی به "مایکل" برسانی؟
2
فوت کردن
از دنیا رفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جان دادن
هلاک شدن
مترادف و متضاد
pass away
1.His mother passed on last year.
1. مادرش سال گذشته فوت کرد.
2.It's important to remember friends and family who have passed on.
2. به یاد داشتن دوستان و فامیلهایی که فوت کردهاند، مهم است.
تصاویر
کلمات نزدیک
pass off
pass mark
pass key
pass away
pass around
pass out
pass round
pass the buck
pass through
pass up
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان