خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بازی کردن در نقش
2 . بازنمود
[اسم]
portrayal
/pɔːrˈtreɪəl/
قابل شمارش
1
بازی کردن در نقش
به تصویر کشیدن
1.She won an award for her portrayal of Virginia Woolf.
1. او به خاطر بازی کردن در نقش ویرجینیا وولف جایزه گرفت.
2
بازنمود
تجسم، تصویر، تصویرسازی
1.The article examines the portrayal of men in the media.
1. آن مقاله بازنمود مردان در رسانه را بررسی میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
portray
portraiture
portrait
portmanteau word
portmanteau
portugal
portuguese
portuguese man-of-war
pose
poseur
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان