خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حضور
[اسم]
presence
/ˈprez.əns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حضور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیشگاه
موجودیت
محضر
مترادف و متضاد
absence
1.He's usually quite polite in my presence.
1. او معمولا در حضور من خیلی مودب است.
2.in the presence of two witnesses
2. در حضور دو شاهد
3.She was anxious about the presence of so many people.
3. او از حضور آن همه آدم مضطرب بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
presell
prescriptive
prescription glasses
prescription
prescribe
presence of mind
present
present participle
present perfect
present-day
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان