1 . حضور
[اسم]

presence

/ˈprez.əns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حضور

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیشگاه موجودیت محضر
مترادف و متضاد absence
  • 1.He's usually quite polite in my presence.
    1. او معمولا در حضور من خیلی مودب است.
  • 2.in the presence of two witnesses
    2. در حضور دو شاهد
  • 3.She was anxious about the presence of so many people.
    3. او از حضور آن همه آدم مضطرب بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان