خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نزدیکی
[اسم]
proximity
/prɑːkˈsɪməti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نزدیکی
مجاورت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جوار
همجواری
نزدیکی
مجاورت
قرابت
قرب
مترادف و متضاد
nearness
1.a house in the proximity of the motorway
1. خانه ای در مجاورت بزرگراه
2.The area has a number of schools in close proximity to each other.
2. منطقه تعدادی مدرسه در نزدیکی همدیگر دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
prowler
prowl
prowess
prow
provoke
proxy
proxy vote
prozac
prude
prudence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان