خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سوراخ کوچک
2 . سوراخ کردن
[اسم]
puncture
/ˈpʌŋktʃər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سوراخ کوچک
پنچر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سوراخ
1.My bike has had two punctures in the last three weeks.
1. دوچرخهام در سه هفته اخیر دو بار پنچر شده است.
2.She had a puncture in her arm, from a wasp sting.
2. او روی دستش سوراخ کوچکی داشت که جای نیش زنبور بود.
[فعل]
to puncture
/ˈpʌŋktʃər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: punctured]
[گذشته: punctured]
[گذشته کامل: punctured]
صرف فعل
2
سوراخ کردن
پنچر کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آجیدن
1.A piece of glass punctured the tire.
1. یک تکه شیشه لاستیک را پنچر کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
punctuation mark
punctuation
punctuality
punctual
punctiliously
pungent
punish
punjabi
punk rock
punk rocker
کلمات نزدیک
punctuation mark
punctuation
punctuate
punctually
punctuality
pundit
pungent
pungent smell
punish
punishable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان