Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . بینوبت وارد صف شدن
[فعل]
to push in
/pʊʃ ɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: pushed in]
[گذشته: pushed in]
[گذشته کامل: pushed in]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بینوبت وارد صف شدن
جلوی کسی در صف (بینوبت) ایستادن
informal
مترادف و متضاد
cut in
1.I was about to get on the bus when two men pushed in in front of me.
1. میخواستم سوار اتوبوس شوم که دو نفر بدون نوبت جلوی من وارد صف شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
push forward
push down
push buttons
push button
push broom
push it
push kick
push luck
push on
push out
کلمات نزدیک
pull ahead
press on
press for
pour into
pop out
put across
put at
put-down
put-on
put onto
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان