خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بازتاب کردن
2 . نشان دادن
3 . فکر کردن
[فعل]
to reflect
/rɪˈflekt/
فعل گذرا
[گذشته: reflected]
[گذشته: reflected]
[گذشته کامل: reflected]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بازتاب کردن
منعکس کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انعکاس یافتن
منعکس کردن
to reflect somebody/something (in something)
کسی/چیزی را (در چیزی) منعکس کردن [بازتاب کردن]
1. He saw himself reflected in the shop window.
1. او بازتاب خود را در ویترین مغازه دید.
2. The moon was reflected in a mirror.
2. (عکس) ماه در آینه منعکس شده بود.
2
نشان دادن
to reflect something
چیزی را نشان دادن
His music reflects his interest in African culture.
موسیقی او علاقهاش به فرهنگ آفریقا را نشان میدهد.
3
فکر کردن
اندیشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اندیشیدن
تعمق کردن
1.Before I decide, I need time to reflect.
1. قبل از تصمیم گرفتن، به زمان نیاز دارم تا فکر کنم.
to reflect on/upon something
به/درباره چیزی اندیشیدن
She was left to reflect on the implications of her decision.
او را تنها گذاشتند تا به پیامدهای تصمیمش بیندیشد.
to reflect that…
فکر کردن به اینکه...
On the way home he reflected that the interview had gone well.
در راه خانه، او (به این) فکر کرد که مصاحبه خوب پیش رفت.
to reflect how/what…
اندیشیدن به اینکه چقدر/چه و...
She reflected how different it could have been.
او اندیشید آن (موضوع) چقدر میتوانست متفاوت باشد.
to reflect + speech
اندیشیدن + نقل قول
‘It could all have been so different,’ she reflected.
او اندیشید: «این میتوانست خیلی متفاوت باشد.»
تصاویر
کلمات نزدیک
reflation
reflate
refit
refinery
refinement
reflected
reflection
reflective
reflectivity
reflector
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان