خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . استراحت
2 . استراحت کردن
[اسم]
repose
/rɪˈpoʊz/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
استراحت
آرامش، خواب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آسودگی
استراحت
قرار
آسایش
مترادف و متضاد
state of rest
1.In repose, his face was sad.
1. در خواب، چهره اش ناراحت بود.
2.She went outside seeking a few moments of repose.
2. او در طلب چند لحظه آرامش بیرون رفت.
[فعل]
to repose
/rɪˈpoʊz/
فعل گذرا
[گذشته: reposed]
[گذشته: reposed]
[گذشته کامل: reposed]
صرف فعل
2
استراحت کردن
دراز کشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آرام گرفتن
آسودن
استراحت کردن
قرار گرفتن
مترادف و متضاد
lie
lie down
rest
1.The cat reposed in the sun and took a long nap.
1. آن گربه زیر آفتاب دراز کشید و چرتی طولانی زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
reporting
reporter
reportedly
reported speech
reportage
repository
repossess
repossession
reprehensible
represent
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان