خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جمع کردن (پول)
2 . نگه داشتن
3 . ذخیره کردن
4 . نجات دادن
5 . از خوردن گل جلوگیری کردن (فوتبال و...)
6 . مهار (توپ توسط دروازهبان در فوتبال و ...)
[فعل]
to save
/seɪv/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: saved]
[گذشته: saved]
[گذشته کامل: saved]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جمع کردن (پول)
پسانداز کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پسانداز کردن
مترادف و متضاد
put aside
retain
set aside
store
use up
waste
to save (money) (up) for something
برای چیزی پول جمع کردن
1. I'm saving for a new bike.
1. من دارم برای یک دوچرخه جدید پول جمع میکنم.
2. I'm saving money for her birthday.
2. دارم برای تولد او پول جمع میکنم.
3. Michael's saving up for a new computer.
3. "مایکل" دارد برای خریدن یک کامپیوتر جدید پول جمع میکند.
2
نگه داشتن
حفظ کردن، کنار گذاشتن
مترادف و متضاد
conserve
keep
preserve
put aside
to save something
چیزی را نگه داشتن
1. I save all my old letters in case I want to read them again.
1. من تمام نامههای قدیمیام را نگه میدارم، چنانچه زمانی بخواهم آنها را دوباره بخوانم.
2. I've saved some food for you.
2. من غذا برایت نگه داشتم [کمی غذا برایت کنار گذاشتم].
3. She saved her black dress for special occasions.
3. او پیراهن مشکیاش را برای مناسبتهای خاص نگه داشتهاست.
3
ذخیره کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اندوختن
ذخیره کردن
مترادف و متضاد
economize
preserve
put aside
store
use up
waste
to save something
چیزی را ذخیره کردن
1. I saved the photos in the family folder.
1. من تصاویر را در پوشه خانوادگی ذخیره کردم.
2. Make sure you save your files regularly.
2. مطمئن باشید که مرتب فایلهایتان را ذخیره کنید.
3. to save energy
3. انرژی ذخیره کردن
4
نجات دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رهانیدن
نجات دادن
مترادف و متضاد
rescue
to save somebody/something
کسی/چیزی را نجات دادن
1. We all need to do our bit to save the planet.
1. همه ما باید سهم خود را در نجات دادن سیاره (زمین) ایفا کنیم.
2. Wearing seat belts has saved many lives.
2. بستن کمربند ایمنی جان بسیاری را نجات دادهاست.
to save somebody/something from something
کسی/چیزی را از چیزی نجات دادن
He fell in the river but his friend saved him from drowning.
او به درون رودخانه افتاد، اما دوستش او را از غرق شدن نجات داد.
to save somebody/something from doing something
کسی/چیزی را از انجام کاری نجات دادن
She saved a little girl from falling into the water.
او یک دختر کوچک را از افتادن در آب نجات داد.
5
از خوردن گل جلوگیری کردن (فوتبال و...)
مهار کردن (توپ)، گرفتن
to save something
چیزی را مهار کردن
The goalie saved Johnson's long-range shot.
دروازهبان شوت بلند "جانسون" را مهار کرد.
[اسم]
save
/seɪv/
قابل شمارش
6
مهار (توپ توسط دروازهبان در فوتبال و ...)
1.He made a spectacular save.
1. او یک مهار تماشایی انجام داد.
2.some great saves from both goalkeepers
2. چند مهار عالی توسط هر دو دروازهبان
تصاویر
کلمات نزدیک
savanna
savagery
savagely
savage rape
savage
save energy
save face
save money
save on
save one's breath
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان