خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اسکی کردن
2 . اسکی
3 . وابسته به اسکی
[فعل]
to ski
/ski/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: skied]
[گذشته: skied]
[گذشته کامل: skied]
صرف فعل
1
اسکی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اسکی کردن
1.I have skied that mountain before.
1. من قبلا در آن کوه اسکی کردهام.
[اسم]
ski
/ski/
قابل شمارش
2
اسکی
چوب اسکی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چوب اسکی
1.I went on a ski trip last year.
1. پارسال به سفری برای اسکی رفتم.
[صفت]
ski
/ski/
غیرقابل مقایسه
3
وابسته به اسکی
a ski instructor
یک مربی اسکی
تصاویر
کلمات نزدیک
skewer
skewed
skewbald
skew
sketchy
ski bunny
ski goggles
ski jump
ski lift
ski pants
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان