1 . آهسته 2 . کسل‌کننده 3 . عقب (ساعت) 4 . کندذهن 5 . آرام 6 . آهسته کردن 7 . آهسته شدن
[صفت]

slow

/sloʊ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: slower] [حالت عالی: slowest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آهسته کند، آرام

معادل ها در دیکشنری فارسی: آهسته بطی کندرو کند
مترادف و متضاد gentle relaxed steady fast rapid
  • 1.We're making slow but steady progress.
    1. ما در حال پیشرفت کردن به‌صورت آهسته ولی پیوسته هستیم.
a slow runner
یک دونده کند
a slow eater
کسی که آرام غذا می‌خورد
  • She's a very slow eater.
    او خیلی آرام غذا می‌خورد.
کاربرد صفت slow به معنای آهسته، کند، آرام
معادل‌های فارسی صفت slow "آهسته"، "کند" و "آرام" هستند. برای توصیف یک عمل، فعالیت یا حرکتی که با سرعت انجام نمی‌شود و معمولاً زمان زیادی صرف انجام آن می‌شود، از صفت slow استفاده می‌شود. مثال:
"a slow runner" (یک دونده کند)
".She's a very slow eater" (او خیلی آرام غذا می‌خورد.)

2 کسل‌کننده

مترادف و متضاد boring dull exciting
  • 1.that was a very slow movie.
    1. آن فیلمی بسیار کسل‌کننده بود.
کاربرد صفت slow به معنای کسل‌کننده
صفت slow در مفهوم "کسل‌کننده" در واقع به کند بودن روند چیزی (فیلم، کتاب و...) اشاره دارد که این کندی باعث کسالت و خستگی می‌شود.

3 عقب (ساعت)

مترادف و متضاد fast
  • 1.My watch is five minutes slow.
    1. ساعت من پنج دقیقه عقب است.

4 کندذهن خنگ، کودن، دیرفهم

معادل ها در دیکشنری فارسی: کندذهن
  • 1.He's the slowest in the class.
    1. او کندذهن‌ترین در کلاس است.
[قید]

slow

/sloʊ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: slower] [حالت عالی: slowest]

5 آرام آهسته

to go/drive slow
آهسته [آرام] رفتن/رانندگی کردن
  • 1. Could you go a little slower?
    1. می‌توانی کمی آهسته‌تر بروی؟
  • 2. Please drive slow.
    2. لطفاً آرام رانندگی کن.
[فعل]

to slow

/sloʊ/
فعل گذرا
[گذشته: slowed] [گذشته: slowed] [گذشته کامل: slowed]

6 آهسته کردن از سرعت کاستن، کند کردن

to slow something/somebody (down/up)
از سرعت چیزی/کسی کاستن
  • 1. The ice on the roads was slowing us down.
    1. یخ جاده از سرعت ما کاست [سرعت ما را کم کرد].
  • 2. We hope to slow the spread of the disease.
    2. ما امیدواریم از سرعت شیوع بیماری بکاهیم.

7 آهسته شدن کند شدن، سرعت کم کردن

to slow down/up
سرعت کم کردن
  • The car slowed down as it approached the junction.
    اتومبیل وقتی به تقاطع نزدیک شد، سرعت کم کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان