خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پوزخند زدن
2 . پوزخند
[فعل]
to smirk
/smɜːrk/
فعل ناگذر
[گذشته: smirked]
[گذشته: smirked]
[گذشته کامل: smirked]
صرف فعل
1
پوزخند زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پوزخند زدن
1.He smirked unpleasantly when we told him the bad news.
1. وقتی ما به او خبر بد را دادیم او با ناخوشنودی پوزخند زد.
2.It was hard not to smirk.
2. پوزخند نزدن کار سختی بود.
3.What are you smirking at?
3. به چه پوزخند میزنی؟
[اسم]
smirk
/smɜːrk/
قابل شمارش
2
پوزخند
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پوزخند
تصاویر
کلمات نزدیک
smilingly
smiling
smiley
smile
smidgen
smith
smithy
smitten
smock
smog
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان