خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . باندپیچی کردن
2 . با بند بستن
3 . بند
[فعل]
to strap
/stræp/
فعل گذرا
[گذشته: strapped]
[گذشته: strapped]
[گذشته کامل: strapped]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
باندپیچی کردن
1.The goalkeeper's knee was strapped up.
1. زانوی دروازهبان باندپیچی شدهبود.
2
با بند بستن
1.I strapped the bag onto the back of my bike.
1. من کیف را با بند پشت دوچرخهام بستم.
[اسم]
strap
/stræp/
قابل شمارش
3
بند
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تسمه
1.a leather watch strap
1. بند ساعت (مچی) چرم
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
strangle
strangely
strange
strand wolf
strand
strapless
straw
straw hat
straw man
strawberry
کلمات نزدیک
strangulation
strangler
stranglehold
strangle
stranger
strapless
strapped
strapped for cash
strapping
strata
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان