خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . هدف گرفتن
2 . هدف
3 . طرف حساب
4 . سیبل (هدفگیری)
[فعل]
to target
/ˈtɑrgət/
فعل گذرا
[گذشته: targeted]
[گذشته: targeted]
[گذشته کامل: targeted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
هدف گرفتن
تمرکز داشتن بر، هدف قرار دادن
to target somebody/something
کسی/چیزی را هدف قرار دادن
The advert for the energy drink is targeted specifically at young people.
تبلیغات این نوشیدنی انرژیزا مخصوصا جوانان را هدف گرفته است.
[اسم]
target
/ˈtɑrgət/
قابل شمارش
2
هدف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آماج
هدف
to set oneself a target
برای خود هدف قرار دادن [تعیین کردن]
If you want to lose weight, you have to set yourself a target.
اگر میخواهید وزن کم کنید، باید هدفی برای خود قرار دهید.
target for somebody/something
هدف برای کسی/چیزی
Doors and windows are an easy target for burglars.
درها و پنجرهها هدف آسانی برای دزدها هستند.
a military target
یک هدف نظامی
a terrorist target
یک هدف تروریستی
3
طرف حساب
آماج
target of something
آماج/طرف حساب چیزی
1. He's become the target of a lot of criticism recently.
1. او اخیرا آماج انتقادات زیادی بوده است.
2. The president was the main target of the senator's speech.
2. رییسجمهور طرف حساب اصلی سخنرانی سناتور بود.
4
سیبل (هدفگیری)
to hit/miss the target
به سیبل هدفگیری زدن/نزدن
تصاویر
کلمات نزدیک
tardy
tardiness
tarantula
tara
tar
target market
tariff
tarmac
tarn
tarnish
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان