خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . طعنه
2 . مسخره کردن
[اسم]
taunt
/tɔːnt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
طعنه
توهین
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زخم زبان
طعنه
1.Black players often had to endure racist taunts.
1. بازیکنان سیاهپوست اغلب مجبورند که توهینهای نژادپرستانه را تحمل کنند.
2.She ignored his taunt.
2. او طعنهاش را نادیده گرفت.
[فعل]
to taunt
/tɔːnt/
فعل گذرا
[گذشته: taunted]
[گذشته: taunted]
[گذشته کامل: taunted]
صرف فعل
2
مسخره کردن
طعنه زدن، توهین کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دست انداختن
طعنه زدن
1.The other kids continually taunted him about his size.
1. بقیه ی بچه ها همینطور او را به خاطر هیکلش مسخره می کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
tatty
tattoo
tatters
tattered
tasty
taunting
taurus
taut
tauten
tautology
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان