خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فکر
[اسم]
thought
/θɔːt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
فکر
ایده، نظر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اندیشه
ایده
پندار
صرافت
فکر
مترادف و متضاد
idea
notion
thought of somebody/something doing something
فکر انجام کاری توسط کسی/چیزی
The thought of seeing her again filled him with happiness.
فکر دیدن او دوباره او را سرشار از خوشحالی کرد.
thought of something
فکر چیزی
The very thought of it makes me feel sick.
تنها فکرش هم حالم را بهم میزند.
thought that…
فکر اینکه...
The thought that I might not have a job next year is a bit troubling.
فکر اینکه ممکن است سال بعد کار نداشته باشم اندکی آزاردهنده است.
have a thought
ایده داشتن
Do you have any thoughts on where you want to spend Christmas?
هیچ ایدهای داری که میخواهی کریسمس را کجا بگذرانی؟
thought of doing something
فکر انجام کاری
She had given up all thought of changing her job.
او دیگر فکر تغییر دادن شغلش را از سر بیرون کرده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
though
those
thoroughness
thoroughly
thoroughgoing
thought-provoking
thoughtful
thoughtfully
thoughtless
thoughtlessly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان