1 . گلو
[اسم]

throat

/θroʊt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گلو

معادل ها در دیکشنری فارسی: حلق حلقوم خرخره گلو
  • 1.A sob caught in his throat.
    1. بغضی در گلویش گیر کرده بود.
  • 2.He cleared his throat and started speaking.
    2. او گلویش را صاف و شروع به صحبت کرد.
a sore throat
گلو درد
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان