[فعل]

to throb

/θrɑːb/
فعل ناگذر
[گذشته: throbbed] [گذشته: throbbed] [گذشته کامل: throbbed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نبض داشتن (از درد)

  • 1.His finger was throbbing with pain.
    1. انگشت او از درد نبض داشت.

2 لرزیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تپیدن
  • 1.The engines throbbed.
    1. موتورها لرزیدند.
[اسم]

throb

/θrɑːb/
قابل شمارش

3 تپش ضربان

معادل ها در دیکشنری فارسی: تپش
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان