خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکم
[اسم]
tummy
/ˈtʌmi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شکم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شکم
مترادف و متضاد
stomach
1.His mother rubbed his tommy until he fell sleep.
1. مادرش شکمش را مالید تا خوابش برد.
تصاویر
کلمات نزدیک
tumid
tumbler
tumble dryer
tumble
tulip
tummy ache
tummy button
tumor
tumult
tumultuous
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان