1 . روشن کردن 2 . باز کردن 3 . حمله کردن (فیزیکی یا کلامی) 4 . تحریک کردن (جنسی) 5 . به وجد آوردن 6 . علاقه‌مند کردن
[فعل]

to turn on

/tɜrn ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: turned on] [گذشته: turned on] [گذشته کامل: turned on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 روشن کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: روشن کردن
مترادف و متضاد turn off
to turn something on
چیزی را روشن کردن
  • 1. Ben turned the TV on.
    1. "بن" تلویزیون را روشن کرد.
  • 2. Entering the tunnel, your lights must be turned on.
    2. هنگام ورود به تونل چراغ‌هایت باید روشن باشند.
  • 3. Turn on the lights.
    3. چراغ‌ها را روشن کن.

2 باز کردن

to turn the tap/gas ...
شیر/گاز و... را باز کردن
  • 1. He turned on the gas and lit the stove.
    1. او (شیر) گاز را باز کرد و اجاق را روشن کرد.
  • 2. Turn the tap on.
    2. شیر آب را باز کن.

3 حمله کردن (فیزیکی یا کلامی) سرزنش کردن، انتقاد کردن

to turn on somebody/something
به کسی/چیزی حمله کردن
  • 1. The dogs suddenly turned on each other.
    1. آن سگ‌ها به‌طور ناگهانی به هم حمله کردند.
  • 2. Why are you all turning on me?
    2. چرا همگی دارید به من حمله می‌کنید [چرا همگی دارید من را سرزنش می‌کنید]؟

4 تحریک کردن (جنسی) شهوتی کردن

culturally sensitive informal
to turn somebody on
کسی را تحریک کردن
  • That picture is turning me on.
    آن عکس دارد من را تحریک می‌کند.
to get turned on
تحریک شدن

5 به وجد آوردن سر شوق آوردن

to turn somebody on
کسی را به وجد آوردن
  • Jazz has never really turned me on.
    موسیقی جاز هرگز من را به وجد نیاورده است.

6 علاقه‌مند کردن

informal
to turn somebody on (to something)
کسی را (به چیزی) علاقه‌مند کردن
  • 1. He turned her on to jazz.
    1. او، او را به جاز علاقه‌مند کرد.
  • 2. He turned me on to all kinds of music that I never would have heard otherwise.
    2. او من را به انواعی از موسیقی علاقه‌مند کرد که در غیر این صورت اصلاً به آنها گوش نمی‌کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان