خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حکم
[اسم]
verdict
/ˈvɜrdɪkt/
قابل شمارش
[جمع: verdicts]
1
حکم
قضاوت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رای
formal
specialized
مترادف و متضاد
decision
judgement
sentence
1.Baffled by the verdict, the prosecutor felt that the evidence had been ignored.
1. دادستان که از حکم (دادگاه) گیج شده بود، حس کرد که شواهد نادیده گرفته شدهاند.
2.We were cautioned not to base our verdict on prejudice.
2. به ما هشدار داده شده بود که بر اساس تعصب رأی ندهیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
verdant
verbosity
verbose
verbena
verbatim
verdigris
verdure
verge
verifiable
verification
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان