خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حکم
[اسم]
warrant
/ˈwɔːrənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حکم
مجوز
1.an arrest warrant
1. حکم بازداشت
2.They had a warrant to search the house.
2. آنها برای تفتیش خانه مجوز داشتند.
3.They issued a warrant for her arrest.
3. آنها برای بازداشت او حکم صادر کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
warplane
warped
warpath
warp and weft
warp
warrant officer
warranted
warranty
warren
warring
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان