Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تار
2 . پیچوتاب
3 . کجومعوج شدن
4 . تحریف کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
warp
/wɔːrp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تار
ریسمان
2
پیچوتاب
پیچیدگی، تاب
[فعل]
to warp
/wɔːrp/
فعل ناگذر
[گذشته: warped]
[گذشته: warped]
[گذشته کامل: warped]
صرف فعل
3
کجومعوج شدن
تاب برداشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاب برداشتن
1.The window frames had begun to warp.
1. چهارچوب پنجره شروع به تاب برداشتن کرده بود.
4
تحریف کردن
گمراه کردن، منحرف کردن
1.His judgement was warped by prejudice.
1. قضاوت او بهخاطر تعصب تحریف شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
warn
warmth
warmness
warmly
warming
warthog
wary
wasabi
wash
wash-hand stand
کلمات نزدیک
warning triangle
warning
warn off
warn
warmth
warp and weft
warpath
warped
warplane
warrant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان