1 . مجبور کردن
[فعل]

to compel

/kəmˈpɛl/
فعل گذرا
[گذشته: compelled] [گذشته: compelled] [گذشته کامل: compelled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مجبور کردن وادار کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: واداشتن وادار کردن مجبور کردن
formal
مترادف و متضاد coerce into force impel pressure
  • 1.Heavy floods compelled us to stop.
    1. سیل سنگین ما را مجبور به توقف کرد.
  • 2.It is not possible to compel a person to love his fellow man.
    2. ممکن نیست که فردی را مجبور به دوست داشتن فردی دیگر کنید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان