[فعل]

to defy

/dɪˈfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: defied] [گذشته: defied] [گذشته کامل: defied]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به مبارزه طلبیدن به چالش کشیدن

  • 1.I defy you to find that book in the library's collection.
    1. من تو را به چالش می‌کشم که آن کتاب را در کتابخانه پیدا کنی.
to defy an enemy
دشمنی را به مبارزه طلبیدن

2 سرپیچی کردن نافرمانی کردن

  • 1.She defied her parents and stayed out all night.
    1. او از (فرمان) والدینش سرپیچی کرد و تمام شب را بیرون ماند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان