[فعل]

to defuse

/diːˈfjuːz/
فعل گذرا
[گذشته: defused] [گذشته: defused] [گذشته کامل: defused]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بمب را خنثی کردن

  • 1.Police closed the road while they defused the bomb.
    1. وقتی آنها داشتند بمب را خنثی می‌کردند، پلیس جاده را بست.

2 آرام کردن (اوضاع) از وخامت اوضاع کم کردن

  • 1.Local police are trying to defuse racial tension in the community.
    1. پلیس محلی در تلاش است که تا در درگیری نژادی در محله را آرام کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان