Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به مبارزه طلبیدن
2 . سرپیچی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to defy
/dɪˈfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: defied]
[گذشته: defied]
[گذشته کامل: defied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به مبارزه طلبیدن
به چالش کشیدن
1.I defy you to find that book in the library's collection.
1. من تو را به چالش میکشم که آن کتاب را در کتابخانه پیدا کنی.
to defy an enemy
دشمنی را به مبارزه طلبیدن
2
سرپیچی کردن
نافرمانی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تمکین نکردن
زیر پا گذاشتن
سرپیچیدن
سرپیچی کردن
سرکشی کردن
نافرمانی کردن
1.She defied her parents and stayed out all night.
1. او از (فرمان) والدینش سرپیچی کرد و تمام شب را بیرون ماند.
تصاویر
کلمات نزدیک
defuse
defunct
deft
defrost
defrocking
degenerate
degeneration
degenerative
deglutition
degradation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان