1 . تعیین کردن 2 . تصمیم گرفتن
[فعل]

to determine

/dəˈtɜrmən/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: determined] [گذشته: determined] [گذشته کامل: determined]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تعیین کردن مشخص کردن، معین کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تعیین کردن معین کردن معلوم کردن
formal
مترادف و متضاد ascertain decide discover establish
to determine something
چیزی را تعیین/مشخص/معین کردن
  • 1. A date for the meeting has yet to be determined.
    1. هنوز باید تاریخی برای آن جلسه تعیین شود.
  • 2. An inquiry was set up to determine the cause of the accident.
    2. تحقیقی برای تعیین‌کردن علت آن تصادف آغاز شده بود.
  • 3. Eye color is genetically determined.
    3. رنگ چشم به‌صورت ژنتیکی تعیین می‌شود.
  • 4. Investigators are still trying to determine the cause of the fire.
    4. بازرسان هنوز در تلاش هستند تا علت آتش‌سوزی را تعیین کنند.
  • 5. It will be her mental attitude that determines her future.
    5. نگرش ذهنی او خواهد بود که آینده‌اش را تعیین خواهد کرد.
  • 6. The amount of available water determines the number of houses that can be built.
    6. میزان آب موجود، تعداد خانه‌هایی که می‌توان ساخت را معین می‌کند.
to determine how/what/whether...
تعیین کردن که چگونه/چه/آیا ...
  • Officials will determine whether or not the game will be played.
    مقامات رسمی تعیین خواهند کرد که آیا مسابقه برگزار بشود یا نه.
to be determined that…
مشخص شدن که ...
  • It was determined that she had died of natural causes.
    مشخص شد که او به دلایل طبیعی از دنیا رفته بود.
to be determined by
توسط چیزی تعیین/مشخص شدن
  • Your health is determined in part by what you eat.
    بخشی از سلامت شما توسط چیزی که می‌خورید تعیین می‌شود.
to determine that
مشخص/تعیین کردن که
  • 1. Experts have determined that the signature was forged.
    1. کارشناسان تعیین کرده‌اند که آن امضا جعل شده بود.
  • 2. The court determined that the defendant should pay the legal costs.
    2. دادگاه تعیین کرد که متهم [مدعی علیه] باید هزینه‌های حقیقی را بپردازد.

2 تصمیم گرفتن

formal
مترادف و متضاد decide resolve
to determine to do something/determine on something
تصمیم به انجام کاری گرفتن
  • 1. He determined to find out the real reason.
    1. او تصمیم گرفت دلیل واقعی را پیدا کند.
  • 2. They determined to start early.
    2. آنها تصمیم به زود شروع‌کردن گرفتند.
  • 3. We determined to leave at once.
    3. ما تصمیم گرفتیم فوراً برویم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان