خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جایگزین کردن
2 . بیرون راندن (بهزور)
3 . جابهجا کردن
[فعل]
to displace
/dɪˈspleɪs/
فعل گذرا
[گذشته: displaced]
[گذشته: displaced]
[گذشته کامل: displaced]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جایگزین کردن
جانشین کردن
مترادف و متضاد
substitute
1.He believes that books have been displaced by the electronics.
1. او معتقد است که وسایل الکترونیکی [تلویزیون و...] جایگزین کتاب شدهاند.
2
بیرون راندن (بهزور)
1.Around 10,000 people have been displaced by the fighting.
1. حدود 10،000 نفر به خاطر جنگ بیرون رانده شدهاند.
3
جابهجا کردن
جای چیزی را عوض کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جابهجا کردن
مترادف و متضاد
relocate
تصاویر
کلمات نزدیک
dispiteously
dispiteous
dispiritment
dispiriting
dispiritedly
displaced
displaced person
displacement
display
displayed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان