1 . احساس
[اسم]

emotion

/ɪˈmoʊ.ʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 احساس عاطفه

معادل ها در دیکشنری فارسی: عاطفه احساس
مترادف و متضاد feeling sensation sentiment coldness indifference
  • 1.The decision was based on emotion rather than rational thought.
    1. این تصمیم بر اساس احساس بود تا تفکر منطقی.
to express emotions
ابراز احساسات کردن
  • Like a lot of men, he finds it hard to express his emotions.
    مانند بسیاری از مردان، ابراز احساسات برای او بسیار مشکل است.
to be overcome with emotion
احساسات بر کسی غالب شدن/غلبه کردن
  • My mother was overcome with emotion and burst into tears.
    احساسات بر مادرم غالب شد و زیر گریه زد.
to show emotion
احساسات نشان دادن
  • She showed no emotion at the verdict.
    او هیچ احساساتی به آن حکم نشان نداد.
to hide one's emotions
احساسات خود را پنهان کردن
  • She was good at hiding her emotions.
    او در پنهان کردن احساساتش مهارت داشت.
to lose control of one's emotions
کنترل احساسات خود را از دست دادن [احساساتی شدن]
  • He lost control of his emotions.
    او کنترل احساساتش را از دست داد [او احساساتی شد].
conflicting/mixed emotions
احساسات متناقض
  • Sara listened with mixed emotions.
    سارا با احساسات متناقض گوش کرد.
deep/powerful/strong/intense/painful emotions
احساسات عمیق/قوی/شدید/دردناک
  • Issues such as abortion arouse strong emotions.
    مسائلی مانند سقط جنین احساسات شدیدی برمی‌انگیزد.
a positive/negative emotion
احساس مثبت/منفی
  • Try to focus on your positive emotions.
    سعی کن روی احساسات مثبتت تمرکز کنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان