[اسم]

father

/ˈfɑðər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پدر

معادل ها در دیکشنری فارسی: ابو بابا پدر والد اَب
  • 1.My father took me to watch football every Saturday.
    1. پدرم مرا هر شنبه به تماشای مسابقه فوتبال می‌برد.
  • 2.You've been like a father to me.
    2. شما برای من مثل یک پدر بوده‌اید.

2 پدر (رشته یا حوزه خاصی)

father of something
پدر چیزی
  • Henry Moore is considered to be the father of modern British sculpture.
    "هنری مور" پدر مجسمه‌سازی مدرن بریتانیا شناخته می‌شود.

3 کشیش (مذهب) پدر روحانی

  • 1.Pray for me, father.
    1. برای من دعا کن، پدر.
[اسم]

the Father

/ˈfɑð.ər/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خدا (آیین مسیحیت)

2 کشیش (مذهب) پدر روحانی (Father)

مترادف و متضاد Fr
Father O’Reilly
کشیش "اورایلی"
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان