1 . زمین 2 . خشکی 3 . کشور 4 . فرود آمدن 5 . بر زمین نشاندن 6 . (به خشکی) رسیدن 7 . افتادن
[اسم]

land

/lænd/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زمین

معادل ها در دیکشنری فارسی: ارض ارضی زمین زمینی آب و گل
مترادف و متضاد fields grounds open area property
  • 1.This land here is good for growing potatoes.
    1. زمین اینجا برای پرورش سیب‌زمینی خوب [مناسب] است.
by land
زمینی
  • We made the journey by land, though flying would have been cheaper.
    ما زمینی سفر کردیم، گرچه با پرواز ارزان‌تر می‌شد.
fertile/arid/stony ... land
زمین حاصلخیز/خشک/سنگی و...
  • The land near the river is very fertile.
    زمین نزدیک رودخانه بسیار حاصلخیز است.
flat/undulating/hilly... land
زمین صاف/پردست‌انداز/تپه‌ای و...
  • It is undulating land that should never have been farmed.
    این زمین پردست‌اندازی است که هیچوقت نباید در آن کشاورزی می‌شد.
agricultural/arable/industrial... land
زمین کشاورزی/زراعی/صنعتی و...
  • The factory is causing severe pollution to nearby agricultural land.
    کارخانه باعث آلودگی شدید زمین کشاورزی مجاور شده است.
to own land
صاحب زمین بودن
  • They own a lot of land.
    آنها صاحب زمین‌های زیادی هستند.
a piece of land
یک قطعه زمین
  • He bought a piece of land.
    او یک قطعه زمین خرید.

2 خشکی

معادل ها در دیکشنری فارسی: خشکی
مترادف و متضاد earth soil sea
on land
در خشکی
  • 1. It is cheaper to drill for oil on land than at sea.
    1. حفاری‌کردن برای نفت در خشکی، نسبت به دریا ارزان‌تر است.
  • 2. The crocodile lays its eggs on land.
    2. کروکدیل در خشکی تخم می‌گذارد.

3 کشور سرزمین

معادل ها در دیکشنری فارسی: اقلیم خاک دیار سرزمین ارض
مترادف و متضاد country homeland nation
  • 1.She returned to the land where she was born.
    1. او به کشوری که در آن به دنیا آمده بود، بازگشت.
native/foreign land
سرزمین مادری/کشور خارجی
  • 1. She longed to return to her native land.
    1. او آرزو داشت به سرزمین مادری خود برگردد.
  • 2. They dreamed of travelling to foreign lands.
    2. آنها رویای سفر به کشورهای خارجی را داشتند.
[فعل]

to land

/lænd/
فعل ناگذر
[گذشته: landed] [گذشته: landed] [گذشته کامل: landed]

4 فرود آمدن رسیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: فرود آمدن
مترادف و متضاد come down take off
  • 1.The plane landed at La Guardia airport.
    1. آن هواپیما در فرودگاه "لا گواردیا" فرود آمد.
  • 2.We should land in Madrid at 7:00 a.m.
    2. ما باید ساعت 7 صبح در مادرید فرود آییم [به مادرید برسیم].

5 بر زمین نشاندن فرود آوردن

مترادف و متضاد come down touch down
to land something
چیزی را فرود آوردن
  • The pilot landed the plane safely.
    آن خلبان، هواپیما را به سلامت فرود آورد.

6 (به خشکی) رسیدن

مترادف و متضاد arrive berth dock depart put to sea sail
  • 1.The Pilgrims landed in Massachusetts in 1620.
    1. زائران در سال 1620 به "ماساچوست" رسیدند.

7 افتادن زمین خوردن

  • 1.The ball landed in the neighbor's garden.
    1. توپ در باغچه همسایه افتاد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان