1 . هوشیار
[صفت]

observant

/əbˈzɜrvənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more observant] [حالت عالی: most observant]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هوشیار مراقب، حواس‌جمع، شاهد

formal
مترادف و متضاد alert attentive sharp-eyed watchful dreamy inattentive
  • 1.Because Cato was observant, he was able to reveal the thief's name.
    1. چون "کاتو" حواس‌جمع بود توانست اسم دزد را آشکار کند.
  • 2.Milt used his excellent vision to be observant of everything in his vicinity.
    2. "میلت" از دید عالی‌اش استفاده کرد تا مراقب همه چیز در حوالی‌اش باشد.
  • 3.We were observant of the conflict between the husband and his wife.
    3. ما شاهد دعوای بین شوهر و زنش بودیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان