1 . برنامه 2 . نقشه 3 . قصد داشتن 4 . برنامه‌ریزی کردن 5 . طراحی کردن
[اسم]

plan

/plæn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 برنامه

معادل ها در دیکشنری فارسی: برنامه
مترادف و متضاد idea intention scheme
plan for something
برنامه برای چیزی
  • 1. Both sides agreed to a detailed plan for keeping the peace.
    1. هر دو طرف با برنامه‌ای پرجزئیات برای حفظ صلح موافقت کردند.
  • 2. Do you have any plans for the weekend?
    2. آیا برای آخر هفته برنامه‌ای داری؟
plan to do something
برنامه برای انجام کاری
  • There are no plans to build new offices.
    برنامه‌ای برای ساخت دفاتر جدید وجود ندارد.
according to plan
طبق برنامه
  • Luckily, everything went according to plan.
    خوشبختانه، همه‌چیز طبق برنامه پیش رفت.
to have plans
برنامه داشتن
  • I have no plans to retire yet.
    من فعلاً برنامه‌ای برای بازنشستگی ندارم.
a change of plan
تغییر برنامه
  • There's been a change of plan.
    تغییر برنامه وجود داشته است.
to make plans
برنامه‌ریزی کردن/ برنامه ریختن
  • We need to make plans for the future.
    باید برای آینده برنامه‌ریزی کنیم.

2 نقشه طرح

معادل ها در دیکشنری فارسی: پلان تدبیر نقشه
مترادف و متضاد blueprint drawing map
  • 1.The architect is drawing up plans for the new offices.
    1. معمار دارد طرح دفاتر جدید را آماده می‌کند.
  • 2.We need the plan of the museum for the robbery.
    2. ما برای این سرقت، به نقشه موزه نیاز داریم.
a street plan
نقشه خیابان
  • He bought a detailed street plan of the city.
    او نقشه‌ای پرجزئیات از خیابان‌های شهر خرید.
[فعل]

to plan

/plæn/
فعل ناگذر
[گذشته: planned] [گذشته: planned] [گذشته کامل: planned]

3 قصد داشتن

مترادف و متضاد intend want
to plan to do something
قصد انجام کاری را داشتن
  • 1. He plans to go to college next year.
    1. او قصد دارد سال آینده به کالج برود.
  • 2. I'm not planning to stay here much longer.
    2. من قصد ندارم بیشتر از این اینجا بمانم.
to plan on something/on doing something
قصد چیزی/انجام کاری را داشتن
  • We hadn't planned on going anywhere this evening.
    ما قصد نداشتیم این عصر جایی برویم.

4 برنامه‌ریزی کردن طرح‌ریزی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: طرح ریختن
مترادف و متضاد arrange organize
to plan something
چیزی را برنامه‌ریزی کردن
  • 1. We planned the day down to the last detail.
    1. تا آخرین جزئیات آن روز را برنامه‌ریزی کردیم.
  • 2. We're planning a trip to the Dominican Republic in the spring.
    2. داریم سفری را به جمهوری دومینیک در بهار برنامه‌ریزی می‌کنیم.
to plan something for something
چیزی را برای چیزی برنامه‌ریزی کردن
  • A meeting has been planned for early next year.
    جلسه‌ای برای اوایل سال بعد برنامه‌ریزی شده است.
to plan for something
برای چیزی برنامه‌ریزی کردن
  • We need to plan for the future.
    باید برای آینده برنامه‌ریزی کنیم.
to plan that…
برنامه‌ریزی کردن که ...
  • They planned that the two routes would connect.
    آن‌ها برنامه‌ریزی کردند که آن دو راه به هم متصل شود.
to plan how, what, etc…
برنامه‌ریزی کردن چطور/چه ...
  • She's already planning how to spend her prize money.
    او از الان دارد برنامه‌ریزی می‌کند که چطور پول جایزه‌اش را خرج کند.

5 طراحی کردن

مترادف و متضاد design
to plan something
چیزی را طراحی کردن
  • 1. She had planned the garden from scratch.
    1. او از ابتدا [صفر] باغ را طراحی کرده بود.
  • 2. Who plans the new towns?
    2. شهرک‌های جدید را چه کسی طراحی می‌کند؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان