1 . استراحت 2 . استراحت کردن
[اسم]

repose

/rɪˈpoʊz/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 استراحت آرامش، خواب

معادل ها در دیکشنری فارسی: آسودگی استراحت قرار آسایش
مترادف و متضاد state of rest
  • 1.In repose, his face was sad.
    1. در خواب، چهره اش ناراحت بود.
  • 2.She went outside seeking a few moments of repose.
    2. او در طلب چند لحظه آرامش بیرون رفت.
[فعل]

to repose

/rɪˈpoʊz/
فعل گذرا
[گذشته: reposed] [گذشته: reposed] [گذشته کامل: reposed]

2 استراحت کردن دراز کشیدن

مترادف و متضاد lie lie down rest
  • 1.The cat reposed in the sun and took a long nap.
    1. آن گربه زیر آفتاب دراز کشید و چرتی طولانی زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان