خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ادویه
[اسم]
seasoning
/ˈsiːzənɪŋ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ادویه
چاشنی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چاشنی
1.Add some seasoning to the chicken, then put it in the oven.
1. به مرغ ادویه اضافه کنید و آن را در فر قرار دهید.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
seasoned
seasonal
season
seaside
seasickness
seat
seat belt
seawall
seawater
seaweed
کلمات نزدیک
seasoned
seasonal affective disorder
seasonal
season ticket
season
seat
seat belt
seated
seating
seating capacity
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان