Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مریضی
2 . حزن
3 . حالت تهوع
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
sickness
/ˈsɪk.nəs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مریضی
بیماری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیماری
ناخوشی
مریضی
مترادف و متضاد
disease
illness
1.Her sickness is a result of her stupidity.
1. مریضی او ناشی از حماقت او است.
2.She's been off work because of sickness.
2. او بهخاطر بیماری سر کار نرفتهاست.
2
حزن
ناخوشی، یاس، نفرت
3
حالت تهوع
مترادف و متضاد
nausea
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
sick
sibling
siberian husky
siberian
sib
side
side-whiskers
side dish
side drum
side horse
کلمات نزدیک
sickly
sickening
sicken
sickbay
sick up
sid
side
side by side
side dish
side effect
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان