[صفت]

sickly

/ˈsɪkli/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: sicklier] [حالت عالی: sickliest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مریض‌احوال رنجور و مریض

معادل ها در دیکشنری فارسی: نزار
  • 1.He was a sickly child.
    1. او کودکی مریض‌احوال بود.

2 مشمئزکننده تهوع‌آور

a sickly smell
یک بوی تهوع‌آور
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان