Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ضلع
2 . جنبه
3 . جانب
4 . پهلو
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
side
/sɑɪd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ضلع
طرف، کنار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جهت
ور
سمت
ضلع
طرف
مترادف و متضاد
border
edge
centre
end
heart
1.A square has four sides.
1. مربع چهار ضلع دارد.
2.They were surrounded on every side by curious children.
2. آنها از هر طرف توسط کودکانی کنجکاو محاصره شده بودند.
on either side/both side of
در هر طرف/در هر دو طرف
1. There are trees on both sides of the road.
1. در هر دو طرف جاده درختانی وجود دارد.
2. There is a large window on either side of the front door.
2. یک پنجره بزرگ در هر طرف در ورودی وجود دارد.
to the other side of ...
به آن طرف ...
He crossed the bridge to the other side of the river.
او از پل رد شد و به آن طرف رودخانه رفت.
to one side
به یک طرف
She tilted her head to one side.
او سرش را به یک طرف خم کرد.
a side door/entrance/window
در/ورودی/پنجره کناری
Please use the side entrance.
لطفا از ورودی کناری استفاده کنید.
2
جنبه
بعد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جنبه
جنبی
1.She has a very angry side.
1. او یک بعد بسیار عصبانی دارد.
2.There are at least two sides to every question.
2. هر سوالی حداقل دو جنبه دارد.
financial side
جنبه مالی
I had nothing to do with the financial side of the firm.
من هیچ کاری به جنبه مالی شرکت نداشتم.
3
جانب
سمت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جانب
کناری
to take someone's side
جانب کسی را گرفتن [طرف کسی بودن]
She hated him when he did not take her side.
وقتی که جانبش را نگرفت از او متنفر شد.
to be on somebody's side
طرف کسی بودن
1. I'm on your side.
1. من طرف شما هستم.
2. Whose side is he on?
2. او طرف [جانب] کیست؟
to be on the winning/losing side
در طرف برنده/بازنده [بحث] بودن
No one likes to be on the losing side.
هیچ کس دوست ندارد که در طرف بازنده باشد.
4
پهلو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بر
بغلدست
پهلو
جنب
گرده
1.He laid on his side.
1. او به پهلو دراز کشید.
2.He lies on his side with his eyes shut and his mouth open.
2. او با چشمانی بسته و دهان باز، بهپهلو میخوابد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
sickness
sick
sibling
siberian husky
siberian
side-whiskers
side dish
side drum
side horse
side of meat
کلمات نزدیک
sid
sickness
sickly
sickening
sicken
side by side
side dish
side effect
side effects
side order
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان