[اسم]

sickness

/ˈsɪk.nəs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مریضی بیماری

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیماری ناخوشی مریضی
مترادف و متضاد disease illness
  • 1.Her sickness is a result of her stupidity.
    1. مریضی او ناشی از حماقت او است.
  • 2.She's been off work because of sickness.
    2. او به‌خاطر بیماری سر کار نرفته‌است.

2 حزن ناخوشی، یاس، نفرت

3 حالت تهوع

مترادف و متضاد nausea
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان