Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بیمار شدن
2 . مشمئز کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to sicken
/ˈsɪkən/
فعل ناگذر
[گذشته: sickened]
[گذشته: sickened]
[گذشته کامل: sickened]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بیمار شدن
مریض شدن
1.Dawson sickened unexpectedly and died in 1916.
1. "داسون" غیرمنتظرانه بیمار شد و در سال 1916 درگذشت.
2
مشمئز کردن
منزجر کردن، حال (کسی را) بههم زدن
1.The violence in the film sickened me.
1. خشونت در فیلم حالم را بههم زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
sickbay
sick up
sick pay
sick leave
sick in bed
sickening
sickly
sickness
sid
side
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان