خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بریدن (با چیز تیز)
2 . بریدگی
3 . شکاف
[فعل]
to slit
/slɪt/
فعل گذرا
[گذشته: slit]
[گذشته: slit]
[گذشته کامل: slit]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بریدن (با چیز تیز)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بریدن
چاک دادن
1.He slit open the envelope with a knife and took out the letter.
1. او با چاقو پاکت نامه را باز کرد و نامه را بیرون آورد.
2.The man's throat had been slit.
2. گلوی مرد بریده شده بود.
[اسم]
slit
/slɪt/
قابل شمارش
2
بریدگی
پارگی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بریدگی
چاک
انقطاع
3
شکاف
چاک، روزنه
a long skirt with a slit on the side
یک دامن بلند با چاکی در پهلو
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
slippy
slippery
slipper
slip road
slip mind
slither
sliver
slobber
sloe
slop
کلمات نزدیک
slipway
slipshod
slippery slope
slippery as a snake
slippery
slither
sliver
slob
slob around
slob out
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان