1 . پوزخند زدن 2 . پوزخند
[فعل]

to smirk

/smɜːrk/
فعل ناگذر
[گذشته: smirked] [گذشته: smirked] [گذشته کامل: smirked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پوزخند زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پوزخند زدن
  • 1.He smirked unpleasantly when we told him the bad news.
    1. وقتی ما به او خبر بد را دادیم او با ناخوشنودی پوزخند زد.
  • 2.It was hard not to smirk.
    2. پوزخند نزدن کار سختی بود.
  • 3.What are you smirking at?
    3. به چه پوزخند می‌زنی؟
[اسم]

smirk

/smɜːrk/
قابل شمارش

2 پوزخند

معادل ها در دیکشنری فارسی: پوزخند
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان