خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شهروند
2 . شهری
[اسم]
el ciudadano
/θjˌuðaðˈano/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: ciudadanos]
[مونث: ciudadana]
1
شهروند
تبعه
1.Los ciudadanos exigieron ser escuchados por el gobierno.
1. شهروندان درخواست کردند که دولت حرفهایشان را بشنود.
[صفت]
ciudadano
/θjˌuðaðˈano/
قابل مقایسه
[حالت مونث: ciudadana]
[جمع مونث: ciudadanas]
[جمع مذکر: ciudadanos]
2
شهری
اجتماعی
1.La vida ciudadana tiene ciertas ventajas comparada con la vida rural.
1. زندگی شهری در مقایسه با زندگی روستایی مزایایی دارد.
کلمات نزدیک
chatear
calidad
calentamiento global
bar de copas
azar
coincidir
colocar
conciencia
contribuir
de bar en bar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان