خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بحران
[اسم]
la crisis
/kɾˈisis/
قابل شمارش
مونث
[جمع: crisis]
1
بحران
شرایط بحرانی
1.Nuestro matrimonio está en crisis.
1. ازدواجمان دچار بحران شدهاست.
کلمات نزدیک
convivir
comprometer
caer mal
caer bien
adoptar
dejar a alguien
discusión
divorciar
educar
hijo adoptivo
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان