خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حساسیت
[اسم]
la sensibilidad
/sˌɛnsiβˌiliðˈad/
قابل شمارش
مونث
[جمع: sensibilidades]
1
حساسیت
1.Andrés colocó una pesa sobre la balanza para probar su sensibilidad.
1. "آندرس" یک وزنه روی ترازو گذاشت تا حساسیتش را امتحان کند.
کلمات نزدیک
sensación
percepción
tacto
gusto
olfato
visual
visión
audición
percibir
papila gustativa
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان