خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حس کردن
2 . احساس خاصی داشتن
[فعل]
sentir
/sɛntˈiɾ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته: sentí]
[حال: siento]
[گذشته: sentí]
[گذشته کامل: sentido]
صرف فعل
1
حس کردن
1.Después del accidente, no siente las piernas.
1. او بعد از تصادف پاهایش را حس نمیکند.
2
احساس خاصی داشتن
(sentirse)
1.Me siento siempre cansado y no tengo energías.
1. من همیشه احساس خستگی میکنم و انرژی ندارم.
کلمات نزدیک
tocar
oír
cocinar
beber
usar
oler
amar
saber
aprender
estudiar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان