خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نگهبان
[اسم]
el vigilante
/bˌixilˈante/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: vigilantes]
1
نگهبان
1.El vigilante vio que algo raro pasaba en el aparcamiento.
1. نگهبان دید که در پارکینگ اتفاق عجیبی در حال رخدادن بود.
کلمات نزدیک
violencia
vigilar
testificar
sospechar
condenado
olfato
gusto
tacto
percepción
sensación
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان