خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دید
2 . دیدگاه
[اسم]
la visión
/bisjˈɔn/
غیرقابل شمارش
مونث
1
دید
بینایی
1.A mi abuela se le ha deteriorado la visión con la edad.
1. بینایی مادربزرگم بهخاطر سنش ضعیف شدهاست.
2
دیدگاه
نظر
1.Mi visión de lo que dijo Marcos es diferente a la de Juan.
1. نظر من درمورد چیزی که "مارکوس" گفت با (نظر) "خوآن" متفاوت است.
کلمات نزدیک
visual
sensibilidad
sensación
percepción
tacto
audición
percibir
papila gustativa
receptor
paladar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان