1 . لمس کردن 2 . نوبت کسی بودن (برای انجام کاری) 3 . نواختن (ساز)
[فعل]

tocar

/tokˈaɾ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته: toqué] [حال: toco] [گذشته: toqué] [گذشته کامل: tocado]

1 لمس کردن دست زدن

  • 1.Puedes saber si tu bebé tiene fiebre tocando su frente.
    1. می‌توانی با دست‌زدن به پیشانی بچه‌ات بفهمی که تب دارد یا نه.

2 نوبت کسی بودن (برای انجام کاری) (tocarse)

  • 1.Ahora me toca jugar a mí.
    1. حالا نوبت من است که بازی کنم.

3 نواختن (ساز)

  • 1.Me gusta tocar el piano.
    1. من دوست دارم پیانو بنوازم.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان